شامات در آستانه بازآرایی؟/ نقش آمریکا و سکوت پرهزینه جهان عرب

|
۱۴۰۴/۰۹/۲۴
|
۱۴:۳۰:۵۷
| کد خبر: ۲۲۹۱۵۳۲
شامات در آستانه بازآرایی؟/ نقش آمریکا و سکوت پرهزینه جهان عرب
برنا - گروه بین‌الملل: تحرکات تازه آمریکا در محور سوریه–لبنان، زیر عنوان «نزدیک‌سازی امنیتی»، این تردید جدی را برمی‌انگیزد که آیا هدف، مدیریت بحران است یا بازتعریف خاموش توازن قدرت، روندی که سکوت جهان عرب می‌تواند آن را به واقعیتی تحمیلی بدل کند.

امجد عبدی - دبیر تحریریه: تحرکات اخیر توماس باراک، نماینده ویژه ایالات متحده در امور سوریه و لبنان، در کنار هشدارها و تحلیل‌های عبدالباری عطوان، بار دیگر یک پرسش بنیادین را در دستور کار افکار عمومی و نخبگان سیاسی منطقه قرار داده است. اینکه آیا آنچه امروز با عنوان «نزدیک‌سازی دمشق و بیروت» تبلیغ می‌شود، صرفاً یک تنظیم امنیتی موقت و تاکتیکی است یا نشانه‌های اولیه از مهندسی راهبردی گسترده‌تری را در خود دارد که می‌تواند توازن سیاسی و امنیتی شامات را به‌صورت پایدار بازتعریف کند؟ پرسش مکمل و به‌همان‌ اندازه مهم، به واکنش جهان عرب بازمی‌گردد، واکنشی که تا این لحظه بیشتر به سکوت، احتیاط و نظاره‌گری شباهت دارد تا کنش فعال و هدفمند.

توماس باراک در کانون صحنه؛ میانجی موقت یا معمار نظم جدید؟

تحرکات دیپلماتیک توماس باراک زمانی اهمیت مضاعف پیدا می‌کند که هم‌زمان دو سطح متفاوت از کنش سیاسی را در بر می‌گیرد. سطح نخست، اظهارات علنی و نیمه‌علنی او درباره ضرورت «هم‌راستا کردن» سوریه و لبنان در حوزه‌های امنیتی و سیاسی است. سطح دوم نیز شبکه دیدارها و رایزنی‌هایی است که با مقامات لبنانی، اسرائیلی و برخی بازیگران منطقه‌ای انجام داده و کمتر جزئیات آن به‌صورت شفاف رسانه‌ای شده است. این دو سطح در کنار هم تصویری می‌سازند که فراتر از یک میانجی‌گری کلاسیک یا تلاش برای کاهش تنش‌های مقطعی به نظر می‌رسد.

باراک در سخنرانی‌ها و گفت‌وگوهای خود، به‌ویژه در محافل دیپلماتیک منطقه‌ای، بر لزوم یافتن راه‌حل‌های «منطقه‌محور» برای بحران‌های سوریه و لبنان تأکید می‌کند. این گزاره در ظاهر خنثی و حتی مثبت جلوه می‌کند، اما در بطن خود حامل یک پیش‌فرض مهم است، پیامی که همزمان‌سازی بحران‌ها و پیوند زدن سرنوشت امنیتی دو کشور، به‌گونه‌ای که حل یکی بدون دیگری ممکن نباشد را مخابره می‌کند. چنین پیش‌فرضی دقیقاً همان نقطه‌ای است که حساسیت بازیگران محلی و جریان‌های مقاومت را برمی‌انگیزد.

منطق حاکم بر این رویکرد از منظر واشنگتن و تل‌آویو قابل فهم است. کاهش تهدیدات مرزی، مهار یا خلع سلاح بازیگران مسلح غیردولتی و ایجاد محیطی نسبتاً باثبات برای سرمایه‌گذاری و بازسازی اقتصادی، اهدافی هستند که در اغلب نشست‌ها و اسناد غیررسمی تکرار می‌شوند. با این حال، نحوه پیشبرد این اهداف و نقش‌آفرینی بازیگران خارجی با سابقه طولانی لابی‌گری و نفوذ سیاسی، این نگرانی را تشدید می‌کند که تصمیم‌گیری‌های کلان امنیتی بدون مشارکت واقعی نیروهای بومی و اجتماعی اتخاذ شود.

مفهوم «ادغام» در کانون مناقشه/ خوانش عطوان و برداشت‌های رقیب

عبدالباری عطوان و رسانه‌های همسو با جریان مقاومت، مفهوم «ادغام لبنان در سوریه» را نه به‌معنای الحاق رسمی یا وحدت اداری، بلکه به‌عنوان نوعی ادغام امنیتی ـ سیاسی تفسیر می‌کنند. این تفسیر بر این فرض استوار است که تغییر معماری امنیتی منطقه، در نهایت به تضعیف یا حذف نقش بازیگران مسلح غیردولتی می‌انجامد، بازیگرانی که طی دهه‌های گذشته به‌عنوان عنصر بازدارنده در برابر اسرائیل و ابزار چانه‌زنی سیاسی عمل کرده‌اند.

این نگاه هشدارآمیز، بیش از آنکه ناشی از بدبینی صرف باشد، ریشه در تجربه تاریخی منطقه دارد. فشارهای مستمر ایالات متحده برای خلع سلاح مقاومت، اقدامات میدانی اسرائیل در مرزهای لبنان و سوریه و تلاش برای تحمیل واقعیت‌های جدید بدون توافق جامع سیاسی، همگی این نگرانی را تقویت می‌کنند که پروژه «نزدیک‌سازی» در نهایت به تغییر توازن قوا به زیان محور مقاومت منجر شود.

در مقابل، خوانش دیگری نیز وجود دارد که این روند را بخشی از یک برنامه مرحله‌ای برای مدیریت بحران می‌داند. بر اساس این دیدگاه، هدف اصلی ایجاد سازوکارهای امنیتی مشترک، جلوگیری از تشدید درگیری‌ها و کاهش هزینه‌های نظامی است، اهدافی که لزوماً به معنای حذف کامل بازیگران محلی نیست، بلکه به‌دنبال مهار و کنترل تدریجی آن‌ها از طریق مشوق‌های سیاسی و اقتصادی یا فشار دیپلماتیک است.

تفاوت بنیادین این دو برداشت، در میزان و کیفیت مشارکت بازیگران محلی نهفته است. هرچه سهم نیروهای بومی در طراحی و تضمین منافع خود کمتر باشد، روایت هشداردهنده عطوان به واقعیت نزدیک‌تر خواهد شد و هرچه این مشارکت واقعی‌تر و شفاف‌تر شود، امکان تفسیر این روند به‌عنوان بازآرایی کنترل‌شده با هدف ثبات نسبی افزایش می‌یابد.

«جهان عرب» نظاره‌گر منفعل یا کنشگر راهبردی؟

رفتار غالب کشورهای عربی در برابر این تحولات، تاکنون بیشتر به نظاره‌گری محتاطانه شباهت داشته است. این وضعیت محصول ترکیبی از عوامل متنوع است؛ از دغدغه‌های امنیت داخلی و وابستگی به حمایت‌های غربی گرفته تا نگرانی از گسترش درگیری‌ها و محاسبات اقتصادی و دیپلماتیک. با این حال، تداوم این رویکرد هزینه‌های راهبردی قابل توجهی به همراه دارد.

سناریوی نخست، ادامه وضعیت موجود و باقی ماندن در نقش تماشاگر است. در این حالت، ایالات متحده و اسرائیل با دست بازتری به بازتعریف قواعد امنیتی مرزها و مهار مقاومت خواهند پرداخت. پیامد چنین مسیری، کاهش تدریجی نفوذ بازیگران محلی و تضعیف ابزارهای بازدارنده‌ای است که طی سال‌ها شکل گرفته‌اند.

سناریوی دوم، ورود فعال اما پرهزینه دولت‌های عربی به معادله است. این ورود می‌تواند از مسیر فشار دیپلماتیک جمعی، تلاش برای تثبیت حقوق حاکمیتی لبنان و سوریه یا حمایت سیاسی و اطلاعاتی از بازیگران محلی صورت گیرد. تحقق این سناریو نیازمند سطحی از هماهنگی و وفاق سیاسی است که در شرایط فعلی کمتر نشانه‌ای از آن دیده می‌شود. افزون بر این چنین رویکردی خطر تشدید تنش مستقیم با واشنگتن و تل‌آویو را به‌همراه دارد.

سناریوی سوم، خطرناک‌ترین گزینه، تداوم مماشات و پذیرش تدریجی تغییرات ساختاری است. در این وضعیت، آنچه امروز به‌عنوان تنظیم امنیتی معرفی می‌شود، در آینده می‌تواند به بازتعریف نقش حاکمیت‌ها و کاهش مؤثر استقلال تصمیم‌گیری آن‌ها بینجامد، تغییری که نه از مسیر معاهدات رسمی، بلکه از طریق تحمیل واقعیت‌های میدانی تثبیت می‌شود.

نظم جدید بدون مرزهای جدید

مقایسه شرایط کنونی با دوره پیش از سایکس‌پیکو، بیش از آنکه یک قیاس تاریخی ساده باشد، یک هشدار مفهومی است. در آن مقطع، مرزها به‌صورت رسمی و آشکار ترسیم شدند، امروز اما نیازی به ترسیم مرزهای جدید وجود ندارد. پیروزی هژمونی خارجی در تعیین قواعد بازی امنیتی و سیاسی، می‌تواند بدون تغییر نقشه‌ها، نقش اراده‌های محلی را به حاشیه براند.

اگر واشنگتن و تل‌آویو موفق شوند با اجرای تدریجی برنامه‌های خود، سلاح جریان‌های مقاومت را مهار یا بی‌اثر کنند و هم‌زمان تضمین‌هایی ظاهری برای بقای ساختارهای حکومتی ارائه دهند، منطقه عملاً وارد مرحله‌ای از «بازتعریف نفوذ» خواهد شد. این وضعیت از نظر کارکردی شباهت‌هایی جدی با الگوهای تقسیم‌زده تاریخی دارد، با این تفاوت که این‌بار در پوشش واژگانی چون ثبات، بازسازی و حکمرانی تکنوکراتیک عرضه می‌شود.

در چنین فضایی، مسئولیت دولت‌های عربی بیش از پیش برجسته می‌شود. تلقی سوریه، لبنان و غزه به‌عنوان مسائل صرفاً منطقه‌ای یا بین‌المللی، راه را برای حذف تدریجی نقش عربی هموار می‌کند. در مقابل، نگاه به این پرونده‌ها به‌مثابه مسائل بنیادین عربی، ضرورت اقدام هماهنگ و فعال را برجسته می‌سازد.

سه اقدام حداقلی در این مسیر اهمیت ویژه دارد. نخست، شکل‌دهی به اجماع دیپلماتیک روشن و قاطع درباره خطوط قرمز و شروط تعامل. دوم، طراحی سازوکارهای نظارتی و تضمین‌های بین‌المللی که هرگونه طرح خلع سلاح را به خروج نیروهای اشغالگر و تأمین حقوق اقتصادی و سیاسی مردم گره بزند و سوم، فعال‌سازی دیپلماسی عمومی و رسانه‌ای برای جلوگیری از به‌حاشیه رفتن مسئله فلسطین در سایه ترتیبات امنیتی یک‌جانبه.

تحرکات توماس باراک و هشدارهای عبدالباری عطوان را نمی‌توان صرفاً در قالب دوگانه ساده «سازش یا مقاومت» تحلیل کرد. آنچه در حال شکل‌گیری است، ترکیبی پیچیده از فشارهای نظامی، محاسبات امنیتی غرب و اسرائیل و فقدان وفاق مؤثر عربی است.

پیام این وضعیت روشن به نظر می‌رسد و سکوت و انفعال امروز پایتخت‌های عربی، فردا به هزینه‌هایی سنگین در حوزه بازدارندگی، اعتبار سیاسی و نقش منطقه‌ای منجر خواهد شد. خروج از موضع تماشاگر و ایفای نقش سازنده و ضامن امنیت منطقه‌ای، تنها راه جلوگیری از آن است که «ادغام امنیتی» به‌تدریج به «تحمیل نظم» بدل شود.

انتهای پیام/

نظر شما
پیشنهاد سردبیر
رایتل
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
رایتل
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
رایتل
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت