نوروزنامه ۹۹ / معرفی کتاب؛

«دل سگ» کنایه‌ای به انقلاب کمونیسم شوروی

|
۱۳۹۸/۱۲/۲۹
|
۲۳:۰۲:۰۰
| کد خبر: ۹۷۷۳۳۱
«دل سگ» کنایه‌ای به انقلاب کمونیسم شوروی
«دل سگ» یا «قلب سگی» یا «قلب سگ» رمانی است از میخائیل بولگاکف نویسندهٔ روسی که آن را بین ژانویه و مارس ۱۹۲۵ نوشت ولی تا سال ۱۹۸۷ در اتحاد جماهیر شوروی امکان انتشار پیدا نکرد.

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، رمان کوتاه «دل سگ»؛ در کنار «مرشد و مارگریتا»، «گارد سفید» و «تخم‌مرغ‌های شوم» از برترین آثار میخائیل بولگاکف نویسنده‌ی روسی به شمار می‌رود. این اثر یک داستان علمی-تخیلی و از نمای دیگر داستانی طنزگونه و فانتزی است که درست چند ماه پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۵ به رشته‌ی تحریر درآمده است اما بیش از نیم قرن نسخه‌ی رسمی روسی آن جواز انتشار نیافت و توسط نیروهای سانسور شوروی ممنوع اعلام شده بود. این کتاب با ترجمه‌های مهدی غبرایی و آبتین گلکار به ترتیب توسط انتشارات کتابسرای تندیس و ماهی (با عنوان قلب سگی) در ایران به چاپ رسیده‌اند.

از آنجا که این کتاب در دوران ضعف و افول کمونیسم در اتحادیه جماهیر شوروی چند ماه پس از مرگ لنین نوشته شده است، به عنوان کنایه‌ای به انقلاب کمونیسم تفسیر می‌شود و تلاش گمراهانه انقلاب برای دگرگون کردن اساسی بشر را به انتقاد می‌گیرد. داستان درباره‌ی سگ ولگردی به نام شاریک است که ظاهر انسانی می‌گیرد و این تجسم خودشیفتگی و پریشانی عبارت “انسان جدید شوروی” دانسته شده است. به اعتقاد عده‌ای عمل جراحی در این کتاب استعاره‌ای از انقلاب اکتبر در شوروی و پروفسور نماد رهبر این انقلاب؛ لنین است.

داستان رمان دل سگ درباره‌ی سگ ولگردی است به نام شاریکوف که توسط پزشک و جراح ماهر و مطرحی به نام فیلیپ فیلیپوویچ، مورد عمل جراحی قرار می‌گیرد و اعضایی از بدن جوانی تبهکار که کشته شده است را به او پیوند می‌زنند (غدد جنسی و غده‌ی هیپوفیز) و سگ پس از این عمل، فقط ظاهر انسانی می‌گیرد ولی خوی وحشی اش، تغییر نمی کند.

کم کم دردسرهای فیلیپ فیلیپویچ بعد از این عمل، شروع می‌شود چون سگِ انسان نمایی که درست کرده است، طبق قوانین و رفتارهای انسانی جلو نمی رود.

قسمتی از متن کتاب:

از دور ممکن است آن ها را اشتباه گرفت، ولی از روی چشم ها نه. این جا دیگر نه از دور، نه از نزدیک نمیشود اشتباه گرفت! وای، چشم قضیه ی مهمی است! چشم هواسنج است. همه چیز در چشم معلوم است: معلوم است چه کسی روحش سرشار از گرماست، چه کسی ممکن است بی خود و بی جهت با نوک چکمه اش لگد بزند به دنده ی تو، و چه کسی خودش از همه میترسد. به خصوص گرفتن پاچه ی این نوکرصفت های گروه آخر خیلی لذت بخش است. حالا که میترسی بگیر که آمد! اگر میترسی، یعنی حقت است!

نظر شما