به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، کتاب «عبور از خط قرمز» که از سوی نشر ثالث منتشر شده، روایت مستندی از زندگی، مبارزات و اتهامات علیه دیزایی و فداکاریها و شهامتهای «شهامه» همسر اوست.
همچنین اطلاعات جالب و مفیدی، از اسکاتلندیارد و کاخ سلطنتی گرفته تا سطح جامعه و خیابانهای لندن به مخاطب ارائه میشود.
در این کتاب میتوانید شرح جنجالیترین و پرخرجترین عملیات جاسوسی علیه یک پلیس در انگلستان با هزینهای بالغ بر 7 میلیون پوند و حضور 60 افسر پلیس را بخوانید.
به همین بهانه گفتگویی کوتاه با علی دیزایی داشتهایم.
علی دیزایی در سال 1345 در نظامآباد تهران دیده به جهان گشود. پدر وی که همچون پدربزرگش سرهنگ شهربانی بود و دغدغه آینده فرزندانش را داشت، تصمیم گرفت او را به همراه برادرش برای تحصیل به یک مدرسه شبانهروزی در انگلستان بفرستد.
او میگوید اگر دوباره به شش سالگی بازمیگشتم و تصمیم با من بود، هرگز مهاجرت نمیکردم: «تمایلی به رفتن نداشتم و مقاومت میکردم اما سرانجام با وعده خریدن موتور که از آرزوهایم بود قانع شدم. آن مدرسه شبانهروزی با راهروهای تاریک، سقف بلند و بوی کهنگی که از همه اجزای آن برمیخاست، غم غربت را برایم سنگینتر میکرد. در آنجا بود که برای اولین بار با طعم تبعیض و بیعدالتی آشنا شدم اما یاد گرفتم که قوی باشم و هدفهایم را دنبال کنم. در مدرسه با پسری به نام «کوین» آشنا شدم که بسیار باهوش و سختکوش بود و پاسخ همه سؤالات را میدانست. این پسر تأثیر فراوانی در سرنوشت من گذاشت و بسیار تلاش کردم تا با او دوست شوم و مانند او موفق و دانا باشم.»
دیزایی «پلیس بودن» را آرزوی همه دوران زندگیاش میداند: «از همان کودکی همیشه به فیلمهای پلیسی و کارآگاهی علاقه داشتم و رؤیای من این بود که روزی خودم هم پلیس یا کارآگاه شوم. حتی اگر مهاجرت هم نمیکردم، باز انتخاب من همین رشته و شغل بود.»
وی که تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج لندن با فوق لیسانس حقوق و فوق دکترای جرمشناسی به پایان رساند، با وجود تمام فشارها و اشکالتراشیها توانست تا درجه ریاست پلیس لندن ارتقا یابد اما این آرامش قبل از طوفان بود: «بزرگترین چالشی که همواره در زندگی و پس از مهاجرت با آن دست به گریبان بودم، مبارزه با معضل نژادپرستی بود تا بتوانم زندگی بهتری هم برای خودم و هم اقلیتهای قومی فراهم کنم. و این مسألهای بود که به مذاق برخی خوش نیامد و پروندهسازیها علیه من آغاز شد؛ به ویژه اینکه من فقط یک درجه تا ریاست کل پلیس انگلستان فاصله داشتم.»
دیزایی به تلخی از آن دوران یاد میکند: «این اتهامات و دادگاهها صدمات روحی زیادی به خانواده من وارد کرد اما آنها همیشه قوی بودند، در کنار من ماندند و از من حمایت کردند؛ بخصوص همسرم «شهامه» که هیچگاه دست از مبارزه برای من نکشید و تسلیم نشد. در زندان نیز مسلمانان به من کمک میکردند و در مقابل آزار واذیت سایر زندانیان حامی و پشتیبان من بودند.»
رئیس سابق پلیس لندن استخدام افراد از نژادهای مختلف را چاره کار نمیداند: «هرچند این امر تا حدودی توانسته به رفع فساد و تبعیض در نیروی پلیس کمک کند اما متأسفانه سیستم پلیس انگلستان اجازه نمیدهد که اقلیتهای قومی به مدارج بالایی برسند تا بتوانند وارد پروسه تصمیمگیری شده و اثرگذاری لازم و مطلوب را داشته باشند.»
در پی اتفاقات پیش آمده، محدودیتهایی برای فعالیتهای سیاسی دیزایی اعمال شده؛ هرچند که وی معتقد است این محدودیتها نمیتواند همیشگی باشد و شاید روزی تصمیم به حضور در رقابتهای سیاسی بگیرد.
علی دیزایی اکنون به همراه همسر و فرزندان خود یک شرکت حقوقی-امنیتی را اداره میکند. او که همواره خود را ایرانی میداند، بارها به زادگاهش سفر کرده و از دانشکده پلیس در ایران هم بازدید رسمی داشته است که خاطرات این سفرها در کتاب وی آمده است.
او کتاب «عبور از خط قرمز» را هدیهای به هموطنان خود میداند و میگوید: «دوست داشتم شرح زندگی واقعی خود را به دور از شایعات و غرضورزیها در اختیار علاقهمندان، جویندگان حقیقت و مبارزان با تبعیض و ظلم قرار دهم و به آنها یادآور شوم که حتی در بدترین و ناامیدکنندهترین شرایط، با ایمان به خدا و خودباوری میتوان بر سختترین موانع چیره شد و به هدف خود رسید.»