به گزارش برنا، در نمایش نامه «نمیدونم فردا چی میشه» تنسی ویلیامز نیز عشق و روابط انسانها در پیچ و خم گرههای فروخورده، ناتوانیهای جسمانی همچون آینهی زخمهای روح و تردیدها و تعلیقهای دایمی در گذر زمان به تصویر کشیده شده است. شخصیتهای این نمایشنامه زنی مردد و مردی با زبان الکناند، و آیندهی عشق را هیچ یک نمیدانند.
داستان نمایش به ماجرای ارتباط عاطفی میان زن و مردی می پردازد که مشکل کوچکی با هم دارند اما زن آن را بزرگ و حل ناشدنی جلوه می دهد. مرد که معلم مدرسه است، نمی تواند خوب حرف بزند و از مشکل کم رویی رنج می برد. او نمی تواند جمله هایش را تمام کند یا منظورش را خوب برساند. زن که از علاقه او به خود باخبر است، این مسئله را به شکلی سادیسم گونه دست مایه ریشخند مرد و تفریح خود قرار داده است.
بخشهایی از کتاب:
تو این دیار دردهای تحمل کردنی اما غیرقابل تحمل، هرکسی اونقدر تو مسیر سفر خودش غرق شده، کر شده، کور شده، که هرچی چشم میدوونه و میگرده، هیچ کس دیگه ای رو نمیبینه که تو این راه حتی به ضرب و زور همراهیش کنه، یه سر بالاییه، به سمت قله کوه.
من اون پایین هیچ جایی ندارم. هیچ کس و ندارم که عصرا برم دیدنش، هیچ کس و ندارم که باهاش حرف بزنم، هیچ کس و ندارم که باهاش ورق بازی کنم ....