معرفی کتاب

«خائن بی‌گناه» رمانی خواندنی درباره زنی قدرتمند

|
۱۴۰۰/۱۱/۰۵
|
۰۵:۰۰:۰۰
| کد خبر: ۱۲۸۸۷۱۴
«خائن بی‌گناه» رمانی خواندنی درباره زنی قدرتمند
آلیسون ویر متولد ۸ ژوئیه ۱۹۵۱ یک نویسنده انگلیسی رمان های تاریخی است که «خائن بی‌گناه» یکی از مطرح‌ترین آثار او به حساب می‌آید.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، «آلیسون ویر» نویسنده مشهور برجسته، اکنون آرزوی یک زندگی برای نوشتن داستان های تاریخی را برآورده کرده است. او در کتاب «خائن بی‌گناه» شجاع‌ترین، دلسوزترین و مظلوم ترین زن تودور انگلیس، لیدی جین گری را به عنوان موضوع خود انتخاب کرده است.

لیدی جین گری در خطرناک ترین زمان ها به دنیا آمد. او فرزند پدری مکار و مادری بی رحم است که برای او یک پیاده در یک بازی دودمانی با بالاترین ریسک است، او زندگی خود را با کلاهبرداری های سیاسی و تب و تاب مذهبی کشنده سپری کرد. که با ملکه آینده الیزابت و مریضی اکراه او، مری بزرگ می‌شود، به زودی حقیقت ارزش‌هایی را که آخرین ملکه هنری هشتم، کاترین پار، به وی اعطا کرده است، می آموزد. صداقت، شعور و قدرت شخصیت او خواننده را به وجد می آورد و تمام پیچ و خم های سیاست قدرت تودور را به سلطنت نه روزه و نتیجه‌گیری سخت و تحمل ناپذیر آن منتقل می کند.

«آلیسون ویر» پس از نگارش این اثر اظهار داشت: داستان لیدی جین گری جذاب و تکان دهنده است. او دختر جوانی با خون سلطنتی بود که مردان حریص و بی وجدان برای ارضای جاه طلبی های خود از او استفاده می‌کردند. وی که در دوران کودکی قربانی آزار و اذیت شده بود، به یک ازدواج ناخوشایند فروخته شد و مجبور شد تاجی را که نمی خواهد بپذیرد و به طرز غم انگیزی بهای به اصطلاح خیانت خود را پرداخت. پس از انتشار نه کتاب تاریخی، نوشتن این رمان یعنی «خائن بی گناه» احساس سرشار از آزادی مرا پر کرد.

بخش‌هایی از کتاب:

همچنان که زنها با شمع و لگن های آب کروز برم نمی چرخند، فابته با لحنی آرامش بخشی می گوید: اگر لازمه، جیغ بزنید، بانوی من دلم میخواهد همه آن ها بروند و مرا آرام بگذارند، آرزو میکنم بگذارند. کمی که هوای تازه به این اتاق خفه و متعفن وارد شود. با وجود روز، اتاق تاریک می است. قابله و فنی دستور این کار را می داد به من یاد آوری کرد: نباید بگذاریم بچه سرما بخورد. بانوی من.» سپس خودش شخصا پرده ها را بازرسی کرد تا مطمئن شود تصویری روی آن نباشد که موجب تر ماندن نوزاد شود


همچنان که اینجا دراز کشیده ام و با دردهایم دست و پنجه نرم می کنم او به دستیارانش فربه می دهد: «آتش رو روشن کنین! اینجا به اندازه کافی داغ هست و من مثل - یک خوک عرق می ریزم. اما البته، او از این مسئله آگاه است. با تکان دادن سرش، پارچه ای مرطوب روی پیشانی ام می گذارند. گرچه، چیزی از ناراحتی ام کم نمی شود، چرا که ملافه ها از شدت عرق خیس هستند.

نظر شما