در پایانی ترین روزهای اجرای نمایش بی تابستان به قلم و کارگردانی امیررضا کوهستانی به تماشای این نمایش در تالار سمندریان بزرگ نشستم و بعد از مدت ها حظ بردم از دیدن یک اتفاق نمایشی آن هم با نگاهی اجتماعی از اطرافی که شاید کمتر به آن دقیق می شویم.
هنر نمایش و تاثیر اجتماعی آن روی مخاطب وقتی جلوه گر می شود که تماشاگرش به درک عمیقی از موضوع برسد و جان کلام بر جان تماشاگر خسته جان امروز بماسد.
نمایشی برای قصه ایی که همین اطراف است و آدم هایش را می شناسیم و از دور نیستند و حرف شان ناگفته هایی است که بی طوفان موج ایجاد می کند.
" بی تابستان" در حالی با بازی بازیگرانی چون سعید چنگیزیان، لیلی رشیدی و مونا احمدی روی صحنه رفت که گویا قرار است برای این اتفاق خارق العاده کارگردان به دنبال ترکیبی متفاوت بگردد، شاید هرگز این چیدمان بازیگری از سوی هیچ صاحب نمایشی رخ ندهد اما کوهستانی با این انتخاب متفاوت به دنبال نمایش آدم هایی متفاوت با ایدولوژی و جهانبینی متفاوت است تا حرفش را در اجرا و بازیگری کارش نیز به نمایش بگذارد.
از طراحی صحنه عالی و فکورانه و انتخاب ویدوئو ها که با نگاهی مکمل و آرتیستیک رخ داده بگذریم به ادبیاتی در کلام این نمایش می رسیم که قبل از دوست داشتنی بودن عمق دارد و از سطح گرفته شده است و البته توجهش یک موضوع کاملا انسانی است.
دوست داشتن هایی از زبان دیگر که نیاز است بلاخره یک نفر درست معنایش کند، آدما های راستی که با نگاه کج فهم مان نمیفهمیم شان و این مشکل ماست نه اونی که مسیر زندگیش سلامت است از تفکر مرعوب و ناخالص ما و حالا این طوفان بلند ایجاد می شود تا ساحل امن خودش را فریاد بزند.
هر دو بازیگر خانم در این نمایش بازی قابل قبول و دوست داشتنی ارائه می دهند به رغم ریتم پایین کار که مشخصا از مشخصات فضا سازی نمایش است و خواسته کارگردان در آن قابل حس است.
لیلی رشیدی و مونا احمدی از ریز ترین ری اکشن ها که گاهی در حد یک نگاه ریز سینمایی روی صحنه تئاتر است مراقبت میکنند از افت صحنه و انصافا لیلی رشیدی یکی از بهترین تجارب بازیگری اش را در این نمایش تجربه می کند.
نمی دانم سعید چنگیزیان را چقدر می شناسید، او از معدود بازیگران مُصر تئاتر است که این روز ها به استار این عرصه می توان او را ملقب کرد.
سعید چنگیزیان نه تنها یک بازیگر با سواد که بازیگری با شعور در این عرصه است، شعوری که روی صحنه از زندگی او یک نمایش تحویل مخاطبش می دهد.
بعد از تجربه نمایش مونولوگ و سنگین " کروکی" با او پی به توانایی های او بر خلاف بی حسی صورتش در ظاهر رسیدم، او از صورت سرد و بی روحش نقاشی عشق و تنفر و مهر و اعتراض را طوری به تو تحویل می دهد که بیشتر شبیه یک شعبده است تا بازیگری، اگرچه جای او امروز در سینما خالی است اما وسواس او در انتخاب به نحوی است که حتما او را در نقش هایی در شان خودش می بینیم.
او قبل از اینکه بازیگر خوبی باشد بازیگری را روی صحنه تئاتر بلد است، اندازه بازی را در درشتی و و نازک کاری بلد است، او در نمایش کروکی بسیار سرکش و بلند بازی میکند و در نمایش بی تابستان به تعادلی از سکوت و فریاد می رسد در حالیکه سینما و تئاتر ما این روزها از بازی مونوتون خسته است.
نمایش بی تابستان اثری خاص می تواند باشد تنها به دلیل نگاه خاص صاحب نمایش اما اثری ویژه است در بازیگری چون سبک و سیاق اجرای این تفکر روی صحنه به اندازه فکر نمایش مهم و اثر بخش است.
سخت است از کنار طراحی صحنه ی شهریار حاتمی و تیم ویدئو به راحتی گذشت اما بی گمان نمایش ترکیبی درست و به جا از تمام عناصر تئاتر است که البته در شب اجرا به شدت مخاطبش را درگیر کرد.
شاید بتوان در نگاهی موشکافانه تر نقدی بر ریتم کلی کار گرفت اما بی شک این ایراد در کارگردانی درست و بازی ها مستتر می شود.