به گزارش برنا، زینب تبریزی در فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالیست» به بیماری سرطان سینه می پردازد، با رویکردی شاعرانه و در قالب مستندی روایی، تا مگر بیش از اطلاع رسانی از چند و چون آن، و ارائه مشتی آمار از میزان مبتلایان، شفایافتگان و درگذشتگان این بیماری، بر این دسته از بیماران تأثیرگذار باشد. آنها را امید ببخشد به مبارزه وادارد؛ اندیشه ای که در طول فیلم چندین بار تکرار می شود. آن هم نه به صورتی خشک و متداول و از زبان یک راوی دانای کل، که به شیوه های مختلف و از زبان کسانی که با این بیماری درافتاده اند و به جای برخوردی انفعالی کوشیده اند روحیه خود را حفظ کنند. پیشتر از تبریزی هادی آفریده کوشیده بود مشابه همین مضمون را در فیلم «کودکی رنگپریده» (۱۳۸۹) با روایتی دیگر بیان کند؛ دریافتی جدید از مطالعات روانشناسی بیماران سرطانی که این روزها همپای روش های کلاسیک و دارودرمانی بر تقویت روحیه بیمار و تغییر تلقی رایج او از عامل این بیماری مهلک استوار است.
تبریزی با برابرنهادی موقعیت دو بیمار- مهناز و جمیله– می کوشد به شیوه ای قیاسی ایده فیلم خود را در استنتاج پایانی فیلم رقم زند. مهناز به صورتی درونی و فردی با بیماری خود برخورد کرده و تا مدتها آن را از دیگران پنهان میدارد، حال آنکه جمیله بهرغم شرایط بهمراتب بدتر و تنهاییاش می کوشد از همان ابتدا با بیماری اش برخوردی منطقی تر داشته باشد؛ چنین است که در ابتدا با مراجعه به یک روانشناس نحوه درست مواجهه با بیماری اش را میآموزد و در راستای اجرای کامل آن پیش می رود. در پایان، مهناز می میرد و جمیله زنده می ماند.
نخستین نکته فیلم تبریزی نگاه روایی او به مقوله بیماری سرطان پستان است؛ رویکردی داستان پردازانه که در پاره ای موارد به شاعرانگی نیز تنه می زند. توزیع سنجیده اطلاعات در فیلم که تا مدتی از شروع فیلم گذشته، مرگ مهناز را پنهان داشته و ابتدا به صورتی تلویحی– اشاره مهناز به جای خالیاش در اوایل فیلم و صحنه عبور وی از بازار همراه با بیان اینکه من هم یه روزی تو همین کوچه ها راه می رفتم- و بعد مستقیما– صحنه تولد و قاب سیاه عکس او که نوید روی میز میگذارد- به مرگ او اشاره میکند و تعلیق جذابی را شکل می دهد؛ تعلیقی دوگانه مبتنی بر وقوع و نحوه این مرگ.
رویکرد جزءنگر و حسی فیلم چنان است که بهخوبی حس و حال موقعیت دشوار شخصیت های فیلمش را به مخاطب منتقل کرده و او را وادار به همدلی می کند. تبریزی اما در این جزءنگری جانب اعتدال از کف می نهد و از تطویل فیلم حذر نمی کند. بی تردید تاثیرگذاری فیلم در زمانی کوتاه تر، بهتر و بیشتر می بود. به نظر می رسد درنگ طولانی بر توضیح موضوع های کماهمیت و حاشیه ای- وفادارای پدر، دوران نوجوانی، قبولی دانشگاه و ازدواج مهناز- کمی فیلم را به سوی اثری شخصیت نگار سوق داده که ضرورتی ندارد؛ اگرچه بیان صمیمی فیلم مخاطب را با خود همراه می سازد، ولی حذف آن فیلم را با کاستی مواجه نمی کند.
تبریزی در «همه چیزهایی که جایشان خالی ست» با روایتی به صیغه اول شخص، موفق می شود در کنار تصاویر عمدتا بدیع فیلم که بعضا ترجمان شاعرانه و تصویری حسوحال و موقعیت شخصیت اصلی فیلم اند، فیلمی تاثیرگذار بسازد. بیان تصویری پیشرفت بیماری مهناز و نزدیکی او به مرگ در صحنه عبور از جاده- در نمایی از دید راننده- یا عبور قطار از جاده ای با حاشیه های برفی، یا تصویر پایانی از داخل تله اسکی در فضایی مهآلود- که رازآمیزی مرگ را تداعی کرده و رفتنی به جهانی دیگر را به ذهن متبادر می کند- نمونه هایی از این دست محسوب می شوند.
تبریزی بخشی از فیلم خود را با استفاده از مواد آرشیوی خانوادگی– اعم از عکس و فیلم- سامان داده است؛ اگرچه کیفیت تصویری ویدیو ها همسطح با دیگر تصاویر فیلم نیستند، ولی در فیلم خوش نشسته و حسوحال خاصی به فیلم بخشیده اند.
آنچه به فیلم تبریزی تشخص بخشیده، نگاه ویژه ای است که او را واداشته در برخورد با موضوع فیلم و پیوند موقعیت فردی به جمعی از یک سو کلان تر به موضوع بنگرد و از سویی دیگر، بر تاثیرگذاری فیلم بیفزاید. نخستین نمود این نگرش را در ابتدای فیلم– معرفی زنان بیمار سرطانی (البته بدون اشاره به بیماری آنان)– می توان یافت. ولی اصلیترین نمود آن در صحنه ای آشکار می شود که مهناز نخستین بار به بخش شیمیدرمانی مراجعه می کند. حرکت دوربین از مهناز که در حال گفتوگو با منشی بخش است، به دیگر بیماران در حال شیمی درمانی از درد مشترکی می گوید که بی تردید نگریستن به آن در نگاهی کلان بر سیر و نتیجه مداوا تاثیری جدی و انکارناپذیر دارد.
موسیقی «تمام چیزهایی که جایشان خالی ست» از امتیازهای دیگر فیلم محسوب می شود. تغییر حالت بین موسیقی تونال و آتونال– متناسب با کنش هر صحنه- زمینه را برای انتقال بهتر و موثرتر حسوحال فیلم فراهم آورده است. گذشته از این، باید به نسبت بین موسیقی و تصویر که نسبتی دوگانه است، اشاره کرد. به این صورت که گاه موسیقی به موازات تصویر حرکت کرده و حس تصویر را با رنگ آمیزی آن تقویت می کند و گاه موسیقی در ترکیب با تصویر قرار گرفته و رابطه ای کنترپوئن با آن برقرار می کند. صبا ندایی را به اعتبار کارنامه کم شمار ولی چشمگیرش باید امیدی برای موسیقی فیلم مستند تلقی کرد.
در مجموع می توان فیلم «تمام چیزهایی که جایشان خالی ست» را به خاطر نگاه متفاوتش و نیز به اعتبار رویکرد حسی و بیان تصویری شاعرانه اش ستود و از اینکه بهرغم این قابلیت ها، مجالی برای درخششی درخور نیافت، ابراز تاسف کرد.